از ته اقیانوسهای بیکران مهره ای بر میخیزد اتش خاموش به سوی هدفش میرود روز سوم که میشود خود را تا انتهای راه جدایی ناشدنی میکشاند .یکدفعه مزدم را به قیام علیه خشم و.....فرا میخواند.
تا انتهای کویر رفته و چشمانش از افتاب خشم ستم پر است.
کنایه ها اورا از مسیر وانمیدارد.
بر دل خود تکیه میکند و از نا اهلان پیروی نمیکندِ،یک هدف و یک مقصد که انتهایش شاید به خود اونرسد اما خوشبختی مردمانی بود که مدت ها بود در ظلم غوطه ور و عذاب میکشیدند.
شمع شد وپروانه ها عاشق وار بر دورش میچرخیدند،شمعی که از خود, از عمر خود زد تا ویرانه وخرابی هایی که ایجاد شده بود را تا انتها باز سازی کند.
گریزی بر کتابم..
منتشر خواهدشد......